جدول جو
جدول جو

معنی تش داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تش داشتن
شتاب در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
هوشیار بودن، برای مثال هش دار که گر وسوسۀ نفس کنی گوش / آدم صفت از روضۀ رضوان به در آیی (حافظ - ۱/۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لَ دَ)
متوجه و ملتفت بودن. (یادداشت مؤلف). مراقب و مواظب بودن:
همانجا که بینیش بر جای کش
نگر تا بداری بدین کار هش.
فردوسی.
هش دار، مدار خوار کس را
مرغان همه را حقیر مشمر.
ناصرخسرو.
ای کام دلت دام کرده دین را
هش دار که این راه انبیا نیست.
ناصرخسرو.
گفت اشتر که اندر این پیکار
عیب نقاش می کنی هش دار.
سنائی.
می اندرده که در ده نیست هشیار
چه خفتی، عمر شد، برخیز، هش دار.
عطار.
طوطی خط سبزت می آید و میجوشد
هش دار که آن لحظه اندر شکرت افتد.
عطار.
هش دار تا نیفکندت پیروی ّ نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری.
سعدی.
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ / جِ تَ)
کشدار بودن. بکش آمدن
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
تازه و آبدار کردن.
- تر داشتن زبان، رطب اللسان:
تا زبان دارم زیبد که زبان
به ثنا گفتن او دارم تر.
فرخی.
روز و شب پیش همه خلق زبان
به ثنا گفتن او دارد تر.
فرخی.
فرخی، زیبد و واجب بود و هست سزا
که همه سال بدین شکر زبان داری تر.
فرخی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
مبتلا به تب بودن. گرفتار تب بودن:
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند؟
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردش تب ؟
ناصرخسرو.
رجوع به تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش داشتن: خویشتن را بعشوه گش میداشت عیش خود را بعشوه خوش میداشت. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
بهوش بودن هشیاربودن: (هش دار که گروسوسه عقل کنی گوش آدم صفت ازروضه رضوان بدرآیی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
گمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
الخفقان
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
Throb
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
palpiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خوب ور آمدن خمیر و آماده شدن برای پخت نان
فرهنگ گویش مازندرانی
قبول داشتن، اعتراف کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
เต้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
palpitar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
пульсировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pochen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
пульсувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pulsować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
跳动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pulsar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
pulsare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
دھڑکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
kloppen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
ধড়ফড় করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
kupiga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
맥박이 뛰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
脈打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
לפעום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
धड़कना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تپش داشتن
تصویر تپش داشتن
berdenyut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی